پس از مدتها یه کتابی خوندم که تونست منو بکشونه اینجا تا راجع بهش یه چیزایی بنویسم و اون کتابی نبوووود جز "خرمگس". هر چقدر درباره خوبیهای این کتاب بنویسیم بازم کم گفتیم. نویسنده کتاب خانم "اتل لیلیان وینیچ" نویسنده ایراندیه که در زمینه موسیقی هم فعالیتهایی داشته و در دانشگاه برلین در رشته پیانو تحصیل کرده. کتاب با توصیف زندگی فردی به نام آرتور شروع میشه که در زمینه الهیات تحصیل میکنه و عاشق کشیش کلیساشون و عاشق رشته اش هست. اما با بروز یه سری حوادث ناگوار در زندگیش از دین و تمام کشیش ها متنفر میشه و باقی زندگیش رو به نحو دیگه ای با گروه های مبارزه ایتالیایی ادامه میده . نویسنده در خلال داستان مبارزات ایتالیایی ها و احزاب سیاسی، داستان عاشقانه ای رو هم مطرح میکنه که از اواسط کتاب تبدیل به موضوع اصلی میشه. زندگی شخصیتهای داستان بطور عجیبی به هم گره خورده طوریکه بعد از گذشت سالیان دراز همه شخصیتهایی که در بخش اول حضور داشتن دوباره دور هم جمع میشن! کل داستان روایت 3 موضوع جدا از هم هست یک ماجرای عاشقانه، گروه های مبارز سیاسی در ایتالیا و وصف ذات کلیسا و پاپ و کشیش ها که خیلی خیلی خوب بهم پیوند خوردن :) در طول این یکسال بهترین کتابی بود که خوندم. خیلی گیرا و نفس گیر! واقعن نفس گیر. البته ترجمه فوق العاده مترجم هم نقش خیلی مهمی تو گیراییش داشت. دست آقای مترجم هم درد نکنه !
۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه
۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه
دم را دریاب/سال بلو/بابک تبرایی/نشر چشمه
کتاب در باره مردیه که حدودا 50 سالشه به نام ویلهلم. ویلهلم حالا بعد از گذشت این همه از عمرش به آخر خط رسیده و سعی داره بفهمه کجای کارش اشتباه بوده. شخصیتهای اصلی داستان ویلهلم و پدرش هستند . پدرش که پزشکه و از کودکی پسرش رو برای علایقش مورد سرزنش قرار میداده و و یلهلم در بخش زیادی از موفق نشدن ها پدرش رو مقصر میدونه.نویسنده زندگی ویلهلم و کارهای مهمی رو که از جوانی در زندگیش انجام داده توصیف میکنه. کارهایی که میتونستند مهم و نتیجه بخش باشند اما به خاطر اعتمادبنفسی که ویلهلم نداشت همیشه در نیمه راه رها شدند. و حالا که ویلهلم نتیجه این روش رو دیده و پشیمون هم هست باز تغییری در خودش ایجاد نمیکنه و دست به کار جدیدی میزنه که کاملا بی فکر شروع شده و مثل بقیه کارهاش ناتمام میمونه. اینکه چرا اسم کتاب این هست رو میشه در مکالمات ویلهلم با یکی از دوستان پدرش؛ که روانشناسه، پیدا کرد. دکتر تامکین معتقده که باید از فکر گذشته و آینده بیرون اومد و امروز زندگی رو ساخت و از لحظه لذت برد.
در مجموع میشه گفت کتاب متوسطی بود. البته ترجمه روان و خوبی داشت وگفت و گوها و افکار ویلهلم هم تا حد زیادی حرف دل خیلی از ما بوده و هست :)
"...ویلهلم گذاشت تا پدرش وضیح بدهد . پشتش خشک شده بود؛ سعی کرد صبورانه بنشیند، ولی پاهایش به طرزی غیرطبیعی بی قرار بودند.بسیار خوب! پدرش حتما باید آقای پرلز را تحت تاثیر قرار می داد؟ او هم یکبار دیگر همراهی اش میکرد و نقشش را بازی میکرد. اشکال نداشت!بازی میکرد و به پدرش کمک میکرد تا برازندگی اش را خفظ کند. برازندگی مسئله اصلی بود. هیچ اشکالی نداشت!!"
"دکتر تامکین گفت: واسه من اینجوریه که بیشترین کاراییرو وقتی دارم که محتاج پولش نیستم. وقتی فقط عشق دارم. بدون اجرت مالی. خودمو از عوامل تاثیرگذار اجتماعی دور نگه می دارم. مخصوصا پول . چیزی که من دنبالم پاداش معنویه!. آوردن مردم به دورن اینجا و اکنون. توی جهان واقعی. یعنی در لحظه حال. گذشته به درد ما نمی خورهو آینده پر دلواپسیه. فقط حال واقعیه. همون اینجا و اکنون. دم را دریاب"( هرچند به نظر من" دم را دریاب" در بین این جملات با این لحن چندان مناسب نیست !)
۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه
وقتی پسر بچه بودم/ اریش کستنر/ساعد اذری/ نشر چشمه
اریش کستنر یک نویسنده آلمانیه که سال 1899 در درسدن به دنیا اومده و سالهای کودکیش رو در همین شهر گذرونده. بیشتر اریش کستنر رو با داستانهایی که برای کودکان مینوشته میشناسن که فکر میکنم قشنگ ترین این داستانها هم "خواهران غریب" باشه. کودکی خیلی از کسانی که کتاب میخونن با کتابهای اریش کستنر گذشته . یادآوری خاطراتی که من با "کلاس پرنده" و "خواهران غریب" داشتم باعث شد این کتاب رو بخرم.
"وقتی پسر بچه بودم" داستان زندگی اریش کستنر به قلم خودش هست. کتاب با مقدمه ای 7 صفحه ای درباره قسمتهایی کوتاه از کودکی نویسنده اس و تفاوتهایی که یک کودک در زمان تولد نویسنده با زمان پیری اش داشته، شروع میشه. فصل های اول درباره پدر و مادر اریش و خانواده های اونهاست. و از فصل های بعد به تدریج اریش متولد میشه و کودکی خودش رو شروع میکنه. نثر کتاب خیلی خیلی صمیمی و لذت بخشه . نویسنده درباره آرزوها، غم ها ، شادیها و لذت های کودکانه اش نوشته و اینکه چه تفاوت عظیمی بین نگاه او و نگاه بزرگتر ها نسبت به مسائل مختلف وجود داشته. گاهی اریش کوچک قادر به درک رفتارهای پدر ومادر و اطرافیانش نیست و گاهی حتی بهتر از اونها مشکلات رو حل میکنه.
کتاب از تولد تا دوران نوجوانی نویسنده رو در بر میگیره و با شروع جنگ جهانی(سال 1914) کتاب هم پایان میگیره . اگر شما هم دوست دارید به دوران کودکیتون بر گردید و مدت کوتاهی با افکار یک کودک زندگی کنید حتما این کتاب رو بخونید. کتاب خیلی خیلی شیرینیه و فکر میکنم برای کسانی که در زمان کودکیشون از اریش کستنر کتابی خوندن، یادآوری خاطراتشون حتی شیرین تر از خود کتاب هم باشه.
بخش هایی از کتاب :
"...تصور میکنم که ما دوست نزدیک عادتها و آسایشمان هستیم. اما در کنار این خصیصه نه چندان جالب این قابلیت با ارزش را داریم که : هرگز احساس بی حوصلگی و دلتنگی نمی کنیم. حرکت یک کفش دوز بر روی شیشه پنجره میتواند برای ما کاملا سرگرم کننده باشد.حتما نباید که شیری را در بیابا نظاره کنیم"
"دنیا نه به طور مطلق صورتی است و نه سیاه، بلکه رنگارنگ است.آدم های خوب وجود دارند و آدم های خوب گاهی بد می شوند و بدها هم گاهی خوب. ما میتوانیم بخندیم و گریه کنیم و گاهی اوقات طوری گریه کنیم که گویی هرگز قادر به خندیدن نخواهیم شد. یا طوری از ته دل میخندیم که انگار هرگز گزیه نکرده ایم.
من طوری گریه میکردم که گویی هرگز دیگر نخواهم خندید. و می توانستم دوباره بخندم گویی که هرگز گریه نکرده بودم. "همه چیز دوباره خوب و مرتب است". این را مادرم می گفت. بنابراین همه چیز خوب و مرتب است . البته تقریبا همه چیز دوباره خوب و مرتب یود!"
۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه
داش آکل/ صادق هدایت/ انتشارات صادق هدایت
داش آکل یکی از بهترین داستان های تقریبا کوتاهیه که تا بحال خوندم. یک مسیر خیلی خوب و پایانی عالی داره. داستان درباره پهلوانی جوان به نام داش آکل هست که در بین مردم شهر به جوانمردی مشهوره و البته خیلی هم محبوب. و به خاطر همین هم مورد حسادت خیلی از اطرافیانش به خصوص یکی از پهلوانهای دیگه شهر به نام کاکارستم هست.و این کاکارستم دائما در تلاش برای پیدا کردن راهیه که جای داش آکل رو توی دل مردم شهر بگیره و دشمنی این دو نفر روزبه روز بیشتر و بیشتر میشه.
تا اینکه در پی مرگ یکی از اهالی شهر طبق وصیت خودش تمام ثروتش به داش آکل سپرده میشه. صاحب ثروت دختر زیبایی به نام مرجان داشته که داش اکل از اولین روزی که مرجان رو میبینه عاشقش میشه. داش آکلی که تا به حال تجربه قرار گرفتن در چنین شرایطی رو نداشته و برای این که وجهه اجتماعیش بین مردم از بین نره سعی میکنه آتش این عشق رو در دلش خاموش کنه و احساساتش رو نادیده بگیره . اما موفق نمیشه و با این کار باعث نابودی خودش میشه و...
پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو بخونید که واقعا از بهترین داستان های ایرانیه !
۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سهشنبه
مونالیزای منتشر/ شاهرخ گیوا/ نشر ققنوس
"مونالیزای منتشر" داستان عشق و جنون موروثی در خانواده قیونلوها از اشراف زاده های زمان قاجاره که از اولین خان به پسرش منتقل شده و به همین ترتیب تا نسل فعلی ادامه داره.
کتاب 9 فصل داره که هرکدوم درباره ماجرای جنون یکی از افراد خاندان قیونلو ها و چیزایی هست که به این خاطر در زندگیشون از دست دادن و در نهایت به نابودی خودشون منتهی شده.
نثر کتاب در چند فصل اول تاریخی به نظر میاد اما از فصل 3 به بعد نشونی از نثر تاریخی نیست چرا که داستان در حال نزدیک شدن به سالهای اخیره. ولی به هر حال نثر جذابی داره و دانسته های تاریخی نویسنده رو خیلی خوب منتقل می کنه.
".... میگفت : پشت و تیره همگی ما به عشاقی می رسد که حاصل دلدادگیشان به دیوانگی و بیابانگردی ختم می شده است ."
پاراگراف زیر هم از متن در پشت کتاب نوشته شده که یکی از بهترین بخش های کتابه :
"شاه عباس آمد گفت ریشتان را بتراشید و سبیل بگذارید، گذاشتیم . آن هم تا بناگوشش را. یکی روبند و شلیته و کلاه نمدی برمان کرد. گفتیم مبارک است. دیگری آمد گفت: زن ها چادرها را بردارند . برداشتند. مردها سبیل کوتاه کنند و کلاه شاپو و پهلوی بگذارند، ما هم گذاشتیم. حالا هم که این شکلی شده ایم. همیشه دنبال شکل خودمان، شکل حقیقیمان می گردیم اما نمی دانیم که آن شکل چه شکلی است؟!!! "
مونالیزای منتشر 208 صفحه داره و نشر ققنوس منتشرش کرده. این کتاب برنده جایزه مهرگان ادب (1388) و تقدیر شده در جایزه واو سال 1388 بوده.عکس جلد بالایی مربوط به چاپ های اول و جلد پایین مربوط به چاپ های فعلیه!!
۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه
شمایل تاریک کاخ ها/ حسین سناپور/نشر چشمه
شمایل تاریک کاخها روایتی تاریخیه که از زبان دو نفر که سعی دارند به گذشته خودشون پی ببرند بیان میشه. کتاب شامل دوبخش "شمایل تاریک کاخها" و "آتش بندان" هست.
داستان اول(آتش بندان) داستان مردیه که در جست و جوی هویت ایرانی خودش از فرانسه، که سالهاست درش زندگی میکنه، به ایران سفر میکنه و به زادگاهش یعنی یزد میره. در کوچه پس کوچه های یزد، بین خواب و بیداری و در رویاها به گذشته سفر میکنه و با دستورها ( روحانیون زردشتی)، ملاقات داره و با گذشته ایران و دین زردشت ( که دین خودش هم هست) بیشتر آشنا میشه. داستان با رفت و برگشت های اون مرد به زمان حال و گذشته ( زمان قاجار که زردشت از اقلیتهای دینی محسوب میشد) روایت میشه و گریزی هم به ظلم هایی شده که در اون زمان مسلمانان نسبت به زردشتی ها داشتند. به گفته خود نویسنده در مقدمه کتاب، این داستان شرح سفر واقعی یکی از دوستانش از فرانسه به ایرانه که برای داستان شدن نیاز به اضافه کردن چیزهایی داشت.
داستان دوم( شمایل تاریک کاخها) هم مثل آتش بندان روایت سفریه برای شناخت بیشتر گذشته ایران. اما این بار داستان، سفر به اصفهانه. مردی که در سفرش به اصفهان در بین کاخها و بناها به راز و رمز هایی از حکومت شاه عباس صفوی پی میبره . با سفر خیالی به گذشته ظلم ها ( و گاهی هم لطفهای) شاه عباس رو در زمان حکومتش میبینه.
در مجموع کتاب جالبیه . اما نه یک داستان کامله و نه یک روایت تاریخی کامل. حد واسط داستان و روایت تاریخیه. اما به هر حال میتونه با رسوم و باور های ایرانیان گذشته آشناتون بکنه. این کتاب رو نشر چشمه به چاپ رسونده و شامل ۲۲۰ صفحه هست.
باغ آلبالو/آنتوان چخوف/ سیمین دانشور/نشر قطره
نمایشنامه باغ آلبالو آخرین اثر چخوفه که در سال 1903 نوشته شده و 4 پرده داره. داستان درباره باغ آلبالوی بزرگ و قدیمی هست که صاحبش از اشراف زادگان روسیه است و با وجود وابستگی شدیدش به باغ آلبالو در پی اتفاقاتی مجبور به فروش و ترک باغ میشه.
مادام رانوسکی، صاحب باغ، هنوز آرزوی روزهای گذشته رو داره و در تصوراتش هنوز هم خودش رو یک اشراف زاده ثروتمند می بینه. با وجود اینکه در فقر و زوال هستند مادام رانوسکی مثل یک اشراف زاده زندگی میکنه و قصد فراموش کردن باغ آلبالو رو نداره. اطرافیانش هم بدون هیچ گونه تلاش و مبارزه ای در انتظار فرا رسیدن روز وداع با باغ هستند. تمام شخصیتهای نمایش خودشون رو به دست تقدیر سپردند و هیچ کدام نقش برجسته ای رو ایفا نمی کنند. رکود و بی حاصلی در سراسر فضای داستان موج می زنه.
در مقدمه مترجم اومده که از دید بسیاری از نویسندگان این کتاب پیش بینی چخوفه درباره انقلاب روسیه و باغ آلبالو نمادیه از اشرافیت که با انقلاب روسیه ( فروش باغ آلبالو) رو به افول هست. فروش باغ به یک ملاک دهقان زاده هم روی کار اومدن طبقه پایین تر رو خیلی خوب نشون میده.
این کتاب در ایران دو ترجمه داره. یکی ترجمه خانم سیمین دانشور که خوب و روانه( نشر قطره) و ترجمه دوم ، ترجمه خانم ناهید کاشی چی هست که انتشارات جوانه توس اون رو به چاپ رسونده.
-( از پنجره توی حیاط را نگاه می کند) ای دوره کودکی! ای دوره بی گناهی و معصومیتم! در این اتاق بچه ها می خوابیدم.از اینجا توی باغ را نگاه می کردم. صبح که بیدار می شدم شادمانی در من جان می گرفت. و باغ آلبالو درست همین طور بود که الان هست. هیچ چیز آن تغییر نکرده است( از خوشی می خندد) همه آن، سر تا پای آن از شکوفه سفید است. ای باغ آلبالوی من بعد از پاییز تیره و تار و بارانی، و زمستان سرد،باز جوانی را از سر گرفته ای.از خوشی سرشار هستی و فرشتگان آسمانی تو را ترک نگفته اند. اگر من می توانستم این بار سنگین را از روی دلم بردارم و شانه ام را از زیر این باغ خالی کنم و گذشته ام را از یاد ببرم...
صحنه آخر
بی حرکت دراز می کشد. صدایی از دور مثل اینکه از آسمانها شتیده می شود.صدای سیم تاری است که پاره شده. صدا خاموش می شود.ناله ای است . سکوتی همه جا را می گیرد و فقط از دور، از باغ آلبالو، صدای گنگ تبری که درختها را می اندازد شنیده می شود.
اگر داوینچی مرا می دید/ کامبیز درم بخش/نشر افق
"اگر داوینچی مرا می دید" کتابیه شامل 54 کاریکاتور به همراه نوشته هایی ( فارسی-انگلیسی) در کنار این کاریکاتورها. کاریکاتورها بیشتر درباره افکار دوران کودکی درمورد دنیای بزرگترهاست . در مورد این کتاب همین بسه که یک کتاب خیلی عالیه و واقعا ارزششو داره که داشته باشیدش و هر از گاهی وقتی از جلوی کتابخونتون رد میشید، برش دارید و کلی باهاش کیف کنید و بخندید (:
آقای "کامبیز درم بخش" تا بحال بیش از 60 نمایشگاه انفرادی و گروهی در ایران و سایر کشورها بر پا کردند و جوایز معتبری هم گرفتند. نشر افق هم تا امروز 5 جلد از کتابهای ایشون رو منتشر کرده.
The first one I met for the new year was the goldfish in the bowl
اشتراک در:
پستها (Atom)