۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

مرد داستان فروش/یاستین گاردر/مهوش خرمی پور/کتابسرای تندیس

مرد داستان فروش روایت مردی متنفر از شهرته که در میان مردمی تشنه ی نام و شهرت زندگی میکنه . داستان از جایی شروع میشه که پیتر( راوی داستان ) قادر به کنترل افکارش نیست . ایده های ناب و عجیبی توی ذهنش وجود داره و پیتر نمیتونه تمرکز کنه و این ایده ها رو، روی کاغذ بیاره . هر چند اگر تمرکز هم می داشت هرگز این کار رو نمیکرد چون به هیچ وجه نیازی به شهرت در خودش احساس نمیکنه .
بعد از مدت خیلی زیادی کلنجار رفتن با خودش و وجدانش ( توی داستان هم وجدانش شخصیت جداگانه ای داره ) ، تصمیم میگیره این ایده های نابش رو به آدمایی بفروشه که شیفته شهرتند و برای نوشتن یه کتاب خوب حاضرند بهای زیادی بپردازند .
اما در همین راه به تدریج تبدیل به آدمی میشه که تمام عمرش ازش نفرت داشته و در نهایت درست در جایی که رو به سقوطه ، با یک اتفاق خیلی عجیب ( که اصلا لو نمیدم ،منتظر نباشید) ، دوباره خودش رو پیدا میکنه و به شخصیت آرمانی همیشگی خودش تبدیل میشه .
متن کتاب چندین داستان رو در خودش داره که ایده های ذهن پیتر هستند و هر کدوم به اندازه یک کتاب جدا قشنگ و باارزشند.
موضوع کتاب خیلی خیلی نو و جالبه . علاوه بر موضوع خیلی خوبش ، متن پر معنایی هم داره ، ترجمه اش هم بد نیست( این یعنی خوبه). در ضمن طرح روی جلدشم خیلی خیلی قشنگه و خوب انتخاب شده . کتابیه که در حین خوندنش  احساس خوشبختی به خواننده میده .
 از یوستین گاردر( یا یاستین گاردر)   کتابهای "دختر پرتغالی، دنیای سوفی ، راز فال ورق و زندگی کوتاه است " هم در ایران منتشر شده.

۶ نظر:

ahbar گفت...

salam hajar jun
man az in nevisande "zendegi kutah ast"o khundam ke unam vagean ketabe jalebiye dar kol galame kheili ravuni dare ke be dele adam mishine dar zemn veblagetam kheili ghashnge
:D ahbar :D

خودم ( کتابنوشت) گفت...

سلام اهبر جون ! ممنون از یاد آوری منم زندگی کوتاه است رو خیلی وقت پیش خونده بودم و خیلی برام لذت بخش بود. در ضمن ممنون از نظرت (:

3pi گفت...

سلام هاجر عزيز... راستش را بخواهي من نيز به شدت مسرور گشتم! مخصوصا با ديدن وبلاگ زيبا و مفيدت! :)
علايق مشترك هم داريم از قرار معلوم... كتاب!
خيلي به دلم نشست اينجا... دوست دارم در ليست وبلاگ هايي كه ميخوانم قرارت دهم...

پ.ن: راستي چه سالي ميخوني؟! سوم؟!

خودم ( هاجر(کتابنوشت)) گفت...

سلام سپینود عزیزم (: خیلی خوشحالم که از اینجا خوشت اومده . من هم میخواستم ( با اجازت البته) در لیست دوستانم قرارت بدم .ممنون که منم در لیست تو قرار میگیرم(:

ج.پ.ن: من الان دومم .از سوالت معلومه که سومی نه؟؟

محسن گفت...

سلام
توئ پست بالا که در مورد کتاب همشهریه نمیتوان یادداشتی گذاشت. چرا که این حروفی که باید تایپ کنیم نیست. یعنی یک ضربدر به جایش است.
حالا:
این کتاب به نظر میرسد شبیه کتاب جمعه است. که یک وقتی در هزار سال پیش چاپ می شد. خیلی من آن کتاب ها را دوست داشتم. با این که سوادم آن وقت خیلی نبود. هنوز یکی از آن هاچون گنچی نگهداری می کنم. در هیچ یک از نشریاتی که این روزها روی دکه ها می بینم نمی دیدم که در قد و قواره آن باشد. ولی حالا که شما می فرمایید، دگم بازی را کنار می گذارم و یکی از اینها می خرم. اگر حاوی تبلیغات و متون دولتی و راهنمایی برای رفتنم به بهشت نباشد ادامه اش خواهم داد.
ممنون از راهنمایی.

هاجر( کتابنوشت) (@ محسن) گفت...

سلام . ببخشید که در پست بالا نتونستین بنویسین.
بله ، حاوی این متونی که فرمودین نیست ( شاید تک و توک پیدا بشه البته) و به نظر من فوق العاده اس .در ضمن اگر روی پیشخوان دکه ها ندیدید حتما از فروشنده بپرسید که دارند یا نه ؟؟ چون بیچاره روزنامه فروش هام وقتی میبینن انقدر استقبال کمه خوب واسشون صرف نمیکنه روی پیشخوانشون رو با این مجلات پر کنند. همین دکه ای هم که من ازش میخرم پشت ترین جایی گذاشته که ممکنه و باید صد بار بگی :آقا همشهری داستان آوردین ؟" تا از اون پشت مشتا یکی براتون بیاره . اما فکر میکنم اگر بخونین ادامه میدینش (: